پارمیس پارمیس ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

دنیای زیبای کودک ما

دختر گل من به دنیا اومد

1390/10/25 13:36
نویسنده : مامان سمیرا
1,194 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عروسک مامان بالاخره به دنیا اومدی و اومدی توی بغل مامان و بابا

خیلی خیلی دوست دارم عزیزم

چهارشنبه 7 دیماه 1390 ساعت 9:50 قدم روی چشم من و بابایی گذاشتی

خیلی دوست دارم عشقم

اینم خاطره به دنیا اومدنت عزیزم

سه شنبه 6 دي كه از خواب پا شدم يك كم بي حال بودم و پارميس خانوم هم تا ساعت 2 نصفه شب كوبيده بود خواب بود ولي از ساعت 10 صبح به اينور ديگه نگران شدم به خاطر اينكه اصلا تكون نميخورد تا ظهر صبر كردم گفتم شايد خواب باشه ناهار خوردم و به پهلوي چپم خوابيدم ولي انگار نه انگار هيچ خبري از تكون خانوم نبود بعد از ظهر هم وقت دكتر داشتم ساعت 3 بعد از ظهر مامانم برام شربت عسل و زعفرون درست كرد 2 تا ليوان بزرگ خوردم 4 5 تا خرما هم روش ولي هيچ خبري از تكون ني ني نبود ديگه ساعت 4 رفتم بيمارستان و ساعت 5 وقت دكتر داشتم
رفتم تو ماماها معاينه كردن و گفتن چون كه 40 هفته و 2 روز هستي بايد هر 3 روز يك بار نوار قلب ني ني رو بگيريم
رفتم خوابيدم و نوار قلب پارميس رو گرفتن البته قبلش گفت يه آبميوه شيرين بخورم منم خوردم و بعد نوار قلب كه حاضر شد از ماما پرسيدم سر بالا جواب داد و گفت كه بايد تكرار بشه به دكتر كرم نيا نشون داد دكتر نگران شد و گفت كه اصلا نوار قلبش خوب نيست بايد تحت نظر باشي و تا صبح چك بشي و فردا صبح هم برات آمپول فشار ميزنم كه اگه بتوني طبيعي اگر نه كه حتما سزارين كني و به دنيا بياد كه دير نشه كه خطرناكه

منم از يك طرف خيلي نگران پارميس بودم كه چرا ضربان قلبش كمه و از طرف ديگه خوشحال كه بالاخره فردا به هر ترتيبي هست مياد تو بغلم
خلاصه به همسري گفتم و دكتر دستور بستري توي بخش زايمان رو برام نوشت و كاراي بستري رو كردمو مامانمو شوهرمو با هزار زحمت فرستادم خونه كه هم وسايل پارميس رو بردارن و هم اينكه برن شام بخورن آخر شب هم يه سري وسيله براي من بيارن و بيان خلاصه جاي اين كه من گريه كنم اون دوتا گريه ميكردن
رفتم توي بخش زايمان كه توي اتاق درد كه يه اتاق 4 تخت بود خوابيدم و دستگاه نوار قلب رو به شكمم وصل كردن و مدام ضربان قلب ني ني رو تا صبح چك كردن يه ماما هم ميومد بالاي سرم و هر نيم ساعت يك بار وضعيتمو چك ميكرد و تقريبا تا صبح بيدار بودم و به خاطر نوار قلب بايد طاقباز ميخوابيدم كه وحشتناك بود از كمر درد داشتم ميمردم از اين لحاظ خيلي اذيت شدم ولي خيلي كه درد زياد ميشد ماما رو صدا ميكردم ميومد دستگاه رو باز ميكرد و اجازه ميداد نيم ساعت راه برم و بعد دوباره وصل ميكرد دستگاه رو
در مورد غذا هم بهم گفتن كه ميتونم آبميوه و چيزايي كه دوست دارم رو بخورم و آخر شب هم خودشون بهم يه كاسه سوپ دادن و هيچ منعي نداشتم از لحاظ خوردن و يه چيز خيلي خيلي خوب ديگه اينكه شكم آدمو تخليه نميكنن با اينكه زايمان طبيعي هستش
خلاصه ساعت شد 6 صبح و ماما اومد هم نوار قلب ني ني رو چك كرد هم منو معاينه كرد و گفت كه دهانه رحم 3 سانت بازه و شل شده بهم سرم زد و آمپول فشار رو زد توي سرمم و همينكه سرمم رو وصل كردن شوهرم و مامانم اومدن كه رفتم دم بخش و ديدمشون و دراز كش بودم كه نزديك ساعتهاي 7 و نيم بود كه دردا شروع شد ولي قابل تحمل ساعت 8 صبح دكتر كرم نيا اومد بالاي سرم و معاينه كرد و گفت كه دهانه رحم 4 سانت باز شده رفت بالاسر يه زايمان طبيعيه ديگه ساعت شد 8:30 كه دردا زياد شده بود و دهانه رحم به 5 سانت رسيده بود كه فقط راه ميرفتم و ميرفتم دستشويي و روي دستشويي فرنگي كه مينشستم انگار دردا قابل تحمل تر ميشد ولي كلا خيلي دردام زياد بود و كم كم بي طاقت شده بودم و شروع كرده بودم به ناله كردن ماما اومد دوباره معاينه كرد گفت كه دهانه رحم به 6 سانت رسيده كه ديگه دردام قابل تحمل نبود خود دكتر كرم نيا اومد بالاي سرم معاينم كرد كه همگي با هم سورپرايز شديم
بعد معاينه گفت كه يه استخوان جلوي رحمت هست و درد زيادت مال همينه و اين باعث ميشه كه زايمان سختي داشته باشي منم دردام خيلي زياد شده بود طوري كه با هيچ حالتي آروم نميشدم داشتم درد ميكشيدم كه يهو ديدم همسري بالاي سرمه نگو درداي من كه زياد شده خودشون همسرمو صدا كرده بودن كه بياد بالاي سرم توي اون لحظه واقعا انگار دنيا رو بهم دادن وقتي ديدم همسرم بالاي سرمه خلاصه خيلي بي طاقت شده بودم و نميدونستم چيكار كنم دكتر هم مونده بود كه منو طبيعي زايمان كنه يا بفرسته براي سزارين كه با همسري صحبت كردم و گفت بگو اپيدورال كنن من ميخوام طبيعي زايمان كنم خلاصه دردا زياد شده بود يه آقاي دكتري اومده بود بالاي سرم براي اپيدورال ولي من از زور درد نميتونستم روي تخت بشينم كه بهم آمپول رو بزنه بعد از يك ربع بالاخره با وجود تمام دردي كه داشتم روي تخت نشستم و بهم آمپول رو زد و خدا رو شكر كم كم دردا آروم و شد و قابل تحمل ديگه ساعت 9 و 20 دقيقه بود كه تقريبا آروم شده بود فقط انقباض داشتم.
ماما همراه شوهرم بالاي سرم بود و بهم ميگفت كه توي طول انقباض ها فقط زور بزنم تا بچه زودتر به دنيا بياد و گفت كه دهانه رحمم 8 سانت شده و زنگ زدن كه دكتر كرم نيا بياد بالا توي اتاق عمل . شوهرمم هم كمكم كرد كه با هم رفتيم توي اتاق عمل و اون لحظه سر پارميس رو بين پاهام دقيقا احساس ميكردم ديگه از ساعت 9:30 انقباض ها خيلي خيلي نزديك شده بود و من با تمام وجودم فقط زور ميزدم و دكتر خيلي ازم راضي بود اونقدر خوب كه بعد از 20 دقيقه يعني ساعت 9:50 دقيقه پارميس خانوم قدم روي چشم من و باباش گذاشت و دنيامونو نوراني كرد
و من زيباترين صداي دنيا يعني صداي دختر گلمو شنيدم و باباش بند نافشو بريد و بردن كه تميزش كنن و دكتر شروع كرد به زدن بخيه ها
راستي در مورد برش هم اصلا اذيت نشدم و حالين نشد و درد مورد بخيه ها كلا 3 تا بخيه پوستم خورد و واژنم اصلا بخيه نخورد و خيلي راضي بودم هم خودم هم دكترم بعد از 5 دقيقه هم پارميس رو تميز كردن و آوردن گذاشتم روي سينم كه بهترين لحظه عمرم بود عين كوره آتيش داغ بود و داشت گريه ميكرد منم تا تونستم بوسش كردم و قربون صدقش رفتم بعد از اون هم شوهرم تا آخرين لحظه كه توي اتاق عمل بودم پيشم بود بعد منو بردن ريكاوري و شوهرم رفت پيش مامانم اينا حدود يك ساعت هم توي ريكاوري بودم و بعدش هم رفتم توي بخش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)