شيريني مامان و بابا شدن و عمو نعمت
سلام عشقم
من و بابايي به همه قول داديم كه شب ببريمشون عمو نعمت (يه بستني فروشي توي شهران كه خيلي معروفه) و به همه شيريني بديم
منم زنگ زدم به دايي سامانت كه بياد دايي سعيد و خاله سپيده و دايي عباس خودم هم خونمون بودم به همراه مامان بزرگ گلت شب همگي رفتيم بستني خورديم جات خيلي خالي بود عروسكم
گفتم الان بستني ميخورم يخ مي كني تو دلم
خلاصه كه به من و بابايي خيلي خوش گذشت فكر كنم كه به بقيه هم خوش گذشت
راستي امشب عمو رضا دو تا گل خيلي خوشگل براي من و باباييت گرفته
تازه خاله سپیده امسال عیدی برات یه سرهمی خوشگل خریده بود اون موقع تازه نمیدونست که تو توی دلمی
چون توي سال خرگوش به دنيا مياي من و بابايي هم يه خرگوش خوشگل برات گرفتيم
خيلي دوست دارم عزيزم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی