پارمیس پارمیس ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

دنیای زیبای کودک ما

اولين معاينه بعد از بارداري

سلام خوشمل مامان ديروز بالاخره رفتم دكتر و خيالم حسابي راحت شد البته بايد بگم كه با يك هيات همراه رفتم دكتر مامان منصوره و بابا مسعود و خاله سپيده و من و بابايي همگي باهم ديروز اولين سونوگرافي رو دكتر انجام داد و من هيجان انگيز ترين لحظه عمرمو تجربه كردم وقتي كه تو رو توي دلم  ديدم كلي ذوق كردم و خدا رو شكر كردم كه بهم اين لياقتو داده كه از اين لحظات لذت ببرم واي خيلي خوب بود وقتي مي ديدم كه توي شمكم قلبت تند تند ميزنه حسابي كيف كردم دكتر هم از وضعيتم راضي بود و گفت خدا رو شكر همه چيز خوبه دارم لحظه شماري مي كنم براي اينكه توي بغلم بگيرمت عزيزم مواظب خودت باش عشق مامان ...
19 ارديبهشت 1390

وقت دكتر

سلام گلم ديروز بالاخره وقت دكتر گرفتم ولي خيلي دير بهم وقت داد واسه يكشنبه 18/02/90 ساعت 2 بعدازظهر نميدونم دوشنبه كه برم دكتر سونوگرافي ميكنه يا نه؟ صداي قلبتو ميشنوم يا نه؟ خلاصه كه كلي ذوق دارم كه ببينم داري چيكار ميكني تو  دل ماماني؟ مطمئن بشم كه حالت خوبه خوبه تا يكشنبه هيچ كاري از دستم بر نمياد به جز صبر كردن ماماني و بابايي خيلي دوست دارن و عاشقتن ...
13 ارديبهشت 1390

شيريني مامان و بابا شدن و عمو نعمت

سلام عشقم من و بابايي به همه قول داديم كه شب ببريمشون عمو نعمت (يه بستني فروشي توي شهران كه خيلي معروفه)  و به همه شيريني بديم منم زنگ زدم به دايي سامانت كه بياد دايي سعيد و خاله سپيده و دايي عباس خودم هم خونمون بودم به همراه مامان بزرگ گلت شب همگي رفتيم بستني خورديم جات خيلي خالي بود عروسكم گفتم الان بستني  ميخورم يخ مي كني تو دلم خلاصه كه به من و بابايي خيلي خوش گذشت  فكر كنم كه به بقيه هم خوش گذشت راستي امشب عمو رضا دو تا گل خيلي خوشگل براي من و باباييت  گرفته تازه خاله سپیده امسال عیدی برات یه سرهمی خوشگل خریده بود اون موقع تازه نمیدونست که تو توی دلمی چون توي سال خرگوش به دنيا مياي من و ب...
12 ارديبهشت 1390

خبر ني ني دار شدنمون به خانواده بابايي

سلام ني ني امشب بابايي يه جعبه شيريني گرفت كه به مامان بزرگت (مامان ِبابايي) بگيم كه ني ني دار شديم باباييت همه رو جمع كرد خونه عمو داوود  همه اونجا بودنن  مامان بزرگ،عمه نازي با سميرا و هانيه،  عمو داوود و زن عمو پريسا با ريحانه تپل، هديه و امير . بعد با هم رفتيم و به مامان بزرگ گفت كه  دوباره داره نوه دار ميشه همشون خيلي خوشحال شدن و كلي ذوق كردن بله خوب عروسك من قرار به دنيا بياد الهي كه مامان فداش بشه ...
12 ارديبهشت 1390

1 ساعتي كه اندازه 1 سال گذشت

سلام عشقم الان كه دارم اين مطلب و مي نويسم ديگه مطمئنم كه  صاحب ماه ترين ني ني دنيا شدم عشقم خوش اومدي به زندگي من و بابايي بيصبرانه منتظرم كه در آغوش بكشمت عزيزم امروز 55 دقيقه توي آزمايشگاه مسعود منتظر بودم كه جواب آزمايشم آماده بشه  از استرس ديگه قلب درد گرفته بود آخه سرور آزمايشگاه خراب شده بود و تمام آزمايشگاه بهم ريخته بود خاله خوشگله و مامان بزرگ گلت هم هي زنگ ميزدن خلاصه بعد يك ساعت كه منتظر بودم  راس ساعت 6:10 دقيقه  بعد از ظهر بالاخره جواب آزمايشو دادن  منم بدو بدو زنگ زدم به خاله و بابا بزرگ و مامان بزرگ و خاله صديقه اونقدر ذوق كرده بودم كه عين ديوونه ها تو خيابون مي خ...
12 ارديبهشت 1390

پر استرس ترين روز عمرم

سلام عزيز مامان امروز قرار كه برم جواب آزمايش خونمو بگيرم كه مطمئن بشم كه تو توي دلمي ديشت از استرس تا صبح نخوابيدم امروز هم همه زنگ ميزنن كه ببينن چي شد بالاخره جوابو گرفتم يا نه تازه ميدوني جالبيش چيه همه ميدونن كه من 5 از سر كار تعطيل ميشم بعد صبح زنگ زدن ميگم چي شد گرفتي جواب آزمايشتو  الهي بگردم آخه همشون خيلي نگرانن كه مطمئن بشن تو داري مياي عزيزم خلاصه  بابايي داره مياد دنبالم كه با هم بريم جواب آزمايشمو بگيريم من قراره راس ساعت 5 تعطيل كنم اميدوارم كه همه چيز خوب پيش بره ماماني و بابايي عاشقتن ...
12 ارديبهشت 1390

يك روز بعد كه همه فهميدن

سلام عزيز مامان امروز صبح ديگه به همه گفتيم كه ما ني ني دار شديم خان داييت صبح با زن دايي و پريا و پورياي گلم اومدن خونه ما با يه جعبه شيريني خاله سپيده و عمو رضا هم ظهر اومدن خونمون بعدازظهر خاله بهاره اينا اومدن  و كلي ذوق داشتن بعد از اونم دايي سامان با يه جعبه شيريني با زن داييت اومد خلاصه كه كلي غوغا به پا كردي فسقلي مامان دوست دارم عزيزم ...
9 ارديبهشت 1390

خبر ني ني دار شدن ما

سلام عروسك مامان و بابا امروز  08/02/90 من و بابايي متوجه شديم كه ني ني دار شديم همون روز صبح هم آزمايش خون دادم كه بايد تا دوشنبه صبر كنم جواب آزمايش بياد تا مطمئن بشم كه تو توي دلمي عزيزم وقتي كه فهميدم توي دلم هستي اونقدر جيغ كشيدم كه مامان بزرگ و بابايي نميتونستن آرومم كنن آخه اون موقع اصلاً انتظارشو نداشتم ساعت 1 نصفه شب هم  به بابابزرگت و خالت گفتم كه من ني ني دارم بابا بزرگ كه كلي ذوق كرد و خاله از خوشحالي گريش گرفته بود ...
8 ارديبهشت 1390